قصه دیروز
با سلام من خدارو شکر خوب شدم آخه هفته پیش نه خاطر حساسیتی که نفهمیدیم اخرش واسه چی بود خیلی داغون شدم ولی الان خوب خوبم شنبه ینی دیروز 28|11|91صبح غر غر کردم که نمیرم مهد و می خوام شبکه پوها ببینم مامانم هم مراعات مریضی مو کردو گفت ده کم ببین دیرتر میریم بابا رفت کاراشو انجام بده ساعتای 10:30زنگ زد حاضرین بیام دنبالتون ما هم حاضر شیدم رفتیم پایین نخیر بابایی نیامد که نیامد .سر کوچمون یه پارک هست مامانی گفت نیکان می خوای بریم پارک منم که از خدام بود گفتم بریم کلی بازی کردم بابایی 1 ساعت بعد آمد دنبالمون البته طفلکی تو بانک گیر افتاده بوده فکر نکنین بابام بد قول مامانی چند تا عکس گرفته ازم ...
نویسنده :
مامان مرضیه
11:19
مهمونییی
سلام 2شنبه دوستای مامانی آمده بودن خونه ما دوستای منم آمده بودن محمد و فاطمه زهرا که خواهرو برادرن امیر عباس و علی سام و گولک جونمم آمده بود منم که تا مفعی که مهمونا آمدن شنکه پویا می دیدم خاله ایمانه که آمد خوابم برد همون وسط پذیرایی خوابیدم همه امدن من آخرییا بیدار شدم ولی همون کمم با دوستام بازی کردم بهم خوش گذشت مامانمم عکس گرفت از منو دوستام ولی بس که وول ویخوردیم خوب نشده که بزارم حالا اگه عکسای خاله راضی خوب شده باشه ازش میگیرم میزارم تا بععععععععد ...
نویسنده :
مامان مرضیه
19:17
مسابقهههههههههه مسابقههههههههه
سلام به همه دوستای با مرام .رفتم به وب حسین جونم دیدم منو نیکانو به مسابقه دعوت کردن ازتون ممنوننیییییییییم موضوع:هدف از درست کردن وبلاگ برای کوچولوهامون قانون مسابقه:دعوت از سه دوست عزیز دیگه والا تنها دلخوشی پدر مادرا بچه ها هستن .بعد از یک سالو هشت ماه زندگی مشترک رحمت الهی شامل حال ما شد ویکی از بهترین نعمت الهی که فرشته های روی زمین و پاک و معصومند به ما هدیه شد منو بابایی هم اسمه تورو نیکان یعنی بهترین و نیکترین روی زمین گذاشتیم و با نام پیامبر یعنی محمد معطرش کردیم چون همیشه برات بهترین ها رو میخواستیم توسط خاله راضی بابا نی نی وبلاگ...
نویسنده :
مامان مرضیه
13:40
درددلهای مامانی
سلااااااااااام دوستای خوب دو سه روزی نبودم هیچ کسم سراغ ما رو نگرفت اول میخوام با پسرم درد دل کنم آخه مامان من جمعه با مادرجون اینا رفتم مشهد عروسی پسر عموم .بابایی اینجا کار داشت نمی تونست بیاد ما هم که صبح جمعه رفتیم قرار بود شب بریم عوسی فردا هم بیایم واسه همین بابا مجید گفت نیکان پیش من باشه که توی راه اذیت نشه منم چون دیدم برای تو بهتره قبول کردم اما خیلی ناراحت بودم روز بعدم همه گفتن این همه راه آمدیم یه شب دیگه هم واستیم آخه فرداشم تعطیل رسمی بود واسه همین دلم قد یه دنیا واست تنگ شده بود ( عزیزم نفسم وقتی بزرگ شدی اینو خوندی بدون هر کاری کردم به خاطر راحتی تو بوده نه خودم و منو ببخش بدون جز تو هیچ چیز دیگه ای برام ارزش نداره )شن...
نویسنده :
مامان مرضیه
10:45
شیرین زبونیهای من
چتر ستر خداحافظ خداسز پشمک پشملا بابابزرگ بازرق کنترل کنتلل یخ هخ هیئت هیهت شبکه پویا سبکه پوها لاکپشتهای نینجا لاکپشتهای اینجا یخچال هشغال چه خبر چه بخر سنجاب سمجاب حالم به هم خورد حالم بمم خورد بشقاب بشباق صندلی صصلی ماکارونی میکانی ...
نویسنده :
مامان مرضیه
10:43
متفرقه
لباس خوشکله عید سال 90 لباش خوشکله عید سال 91(اینجا هم به قول خودم پیستا فروشیی) ...
نویسنده :
مامان مرضیه
12:50
یه اتفاق جالب
٥ شنبه که مامانم آمده بود مهد کودک دنبالم یاشتیم میرفتیم که سوار ماشین بشیم که یهویی یه بچه گربه یا به قول خودم یه پیشی کوچولود ناز دوویید طرفم منم که عاشق پیشییام نزدیکش شدم و کنارش نشستم مامانم هم از فرصت استفاده کرد و ازمون عکس گرفت طفلی پیشیی خیلدگرسنه بود انگاری ازم کمک میخواست مامانم هم تو کیفمو نگاه کرد دید کیکمو نخوردم واسش ریختیم اونم بس گرسنه بود خوردش ...
نویسنده :
مامان مرضیه
12:47
بشنوید از زبان مامان مرضی جونم
پسر عزیزمممممممممممممم اول بگم که عاشقتم. دیروز جمعه بود (13/11/91)منم که خدا رو شکر این جمعه تو خونه بودم و ساعتای 10بود که از خواب بیدار شدیم بعد صبحانه خوردیم با هم و بابایی که بیرون کار داشت رفت و منو تو تو خونه بودیم تو هم که توی خونه باشی باید حتما شبکه پوها به قول خودت نگاه کنی اما ایندفه هیچد نگفتی منم رفتم تو آشپزخونه و شروع به غذا پختن و تمیز کاری کردم تو هم که الهی مامان فدات شه با اسباب بازییات سرگم بودی ساعتای 12 شد کفتم حالا که خیلی پسر خوبی هستی واست شبکه پوها میگیرم خودمم خونه رو یه جاروویی کشیدم و کارام که تمام شد تو رفتی دروازتو از تو اتاقت آوردی و با هم یه کم بازی کردیم حالا عکسای خوشکلتو ببین راستی ...
نویسنده :
مامان مرضیه
11:38